زینب سادات مامان زینب سادات مامان ، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره

زندگی من،زینب سادات

Amante

به گفته همون نفر اولین ها داره رقم میخوره کم کم: اولین استرس و هیجان دو نفره اولین باغ اناری که رو دست من حک شده اولین ....من در کنار او:D:D . . . +اسم را تغییر دادیم به Amante ++یه ضرب المثل جدید هست که میگه اگه پشت گوشتو دیدی...:D:D +++میدونی دلم واسه کی تنگ شده؟!فقط نمیدونم صدرا یا سما:*:*
8 مرداد 1392

لحظات قبل از...

:)) کمتر از یه ساعت دیگه باید برم آرایشگاه!!دارم به قیافه چند ساعت دیگه فک میکنم عجب چیزی خواهم شد:D(اعتماد به نفس که نیست ماشالام باشه) کم کم دارم میشم عروس خانوم،عروس آقای علوی راد،عروس میثمم اونم میشه آقا داماد،داماد خونواده ذوالعلی،داماد منصوره استرس دارم یه کمی،اما وقتی به این فک میکنم که همه اینا واسه کسیه که رسیدنم بهش برام آرزو بود آروم میشم،آروم آروم... دیگه چیزی مهم نیست برام فقط این تویی که برام مهمی!به خاطر نگه داشتن و آروم بودن تو هر کاری میکنم هر کاری :*:* ...
1 مرداد 1392

لباااااااسم:))

لباس عروس... یعنی لباسی رو انتخاب کردم که خودم وقتی خودمو تو آینه دیدم عاشق خودم شدم،دیگران دیگه هیچ:D تو رو نمیدونم چه حس و حالی پیدا میکنی وقتی منو ببینی:D خیلی خوشحالم بی حد و حصر،باورم نمیشه که فردا شب این موقع من تو بغل توام... من تو بغل کسی ام که 6 ماه آرزو و رویای در آغوش کشیدنش رو داشتم... قراره تو آغوش کسی باشم که شبهای تنهاییم رو تنها و تنها با او سرمیکردم... تو آغوش کسی که دیگه هیچ فاصله ای بینمون نخواهد بود و بتونم گرمای تنش رو حس کنم...   +ببخش منو که تنها کار و هنری که بلدم ناراحت کردن توئه:(( ...
1 مرداد 1392
1